loading...

رضا پورکریمان

ReZa PouRKaRiMaN

بازدید : 5
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 14:22

"زیر سایه‌ی گسترده‌ی درخت شاه بلوط"

"من تو را فروختم و تو مرا فروختی..."

وینستون گیلاس را برداشت و بو کرد. هر جرعه‌‌‌ای که می‌نوشید مزه‌ی آن بدتر می‌شد، که بهتر نمی‌شد. ولی چیزی بود که خود را در آن غرق می‌کرد. مرگ و زندگی اش بود ، عمر دوباره به او می‌داد. جین هر شب او را تا حد بی خبری در خود غرق می‌کرد و هر صبح او را زنده می‌کرد. وقتی حدود ساعت یازده و نیم با پلک‌های به هم چسبیده و دهان خشک شده از خواب بر می‌خاست، فقط به عشق شیشه‌ی مشروب و استکانی که از شب قبل کنار تختش گذاشته بود می‌توانست از جا بلند شود.
.

📘 کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 283
بازدید : 4
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 14:22

تقریباً ناخودآگاه با انگشتش روی گرد و خاک میز نوشت :

2 + 2 = 5

جولیا گفته بود : "آنها نمی‌توانند به درون تو دست پیدا کنند." اما آنها این کار را کرده بودند. اُبراین گفته بود : "چیزی که اینجا برای تو اتفاق می‌افتد ، اثرش همیشگی است." این حرف درست بود.
.

📚 کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صقحه 274
بازدید : 3
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 14:22

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 6
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 20
  • بازدید کننده دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 62
  • کدهای اختصاصی